کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

شعر بهاری برای کودکان

خبر خبر خبردار   گل آمده به بازار              یکی دو تا نه ده تا نه ده نه صد چه بسیار به برف و سرما گفته برو خدا نگهدار             خبر خبر شبانه درخت زده جوانه دوباره بر سرش بست شکوفه دانه دانه         بروی شاخه ای ساخت پرستو آشیانه  خبر خبر خبرهاست میان باغ غوغاست          کدام را بگویم که هرچه هست زیباست ...
24 ارديبهشت 1391

شعر بهاری برای کودکان

خبر خبر خبردار گل آمده به بازار یکی دو تا نه ده تا نه ده نه صد چه بسیار به برف و سرما گفته برو خدا نگهدار خبر خبر شبانه درخت زده جوانه دوباره بر سرش بست شکوفه دانه دانه بروی شاخه ای ساخت پرستو آشیانه خبر خبر خبرهاست میان باغ غوغاست کدام را بگویم که هرچه هست زیباست ...
24 ارديبهشت 1391

خاطره ای از روز مادر

روز مادر به تمامی مادران چه اونهایی که در قید حیاطند و چه اونهایی که از این دنیا رفتند مبارک، مادر خوبم روزت مبارک و روحت شاد باد. به مناسبت روز مادر یک جفت کفش  واسه مامان حاجی گرفتیم و کادو کردیم . دیشب که مامان حاجی به خونمون اومد به کسرا گفتیم این جعبه را به مامان جون بده   و بهش بگو مامان جون روزت مبارک ،گفت باشه و جعبه کفش را از من گرفت و به من گفت خودم باز میکنم وقتی کفش را از درون جعبه بیرون آورد به مامان جون داد و گفت مامان جون تولدت مبارک و ما همگی خندیدم. ...
23 ارديبهشت 1391

خاطره ای از روز مادر

روز مادر به تمامی مادران چه اونهایی که در قید حیاطند و چه اونهایی که از این دنیا رفتند مبارک، مادر خوبم روزت مبارک و روحت شاد باد. به مناسبت روز مادر یک جفت کفش واسه مامان حاجی گرفتیم و کادو کردیم . دیشب که مامان حاجی به خونمون اومد به کسرا گفتیم این جعبه را به مامان جون بده و بهش بگو مامان جون روزت مبارک ،گفت باشه و جعبه کفش را از من گرفت و به من گفت خودم باز میکنم وقتی کفش را از درون جعبه بیرون آورد به مامان جون داد و گفت مامان جون تولدت مبارک و ما همگی خندیدم. ...
23 ارديبهشت 1391

فرو رفتن خار به دست پسرم

یکروز که برای بیرون رفتن از خونه آماده شدیم کسرا زودتر از ما به حیاط رفت. منهم پشت سرش رفتم که خیابون نره ولی دیدم دوست داره به گلها دست بزنه بهش گفتم به گلها دست نزن چون خارش تو دستت میره ولی از اونجا که بچه ها همه چیزو خودشون میخوان تجربه کنن به حرفم گوش نداد و کف دستش خراشیده شد من از این صحنه عکس گرفتم و امیدوارم  که دیگه هیچوقت خار تو دستش نره. بقیه عکسهای گل و خار در ادامه مطلب   ...
23 ارديبهشت 1391

فرو رفتن خار به دست پسرم

یکروز که برای بیرون رفتن از خونه آماده شدیم کسرا زودتر از ما به حیاط رفت. منهم پشت سرش رفتم که خیابون نره ولی دیدم دوست داره به گلها دست بزنه بهش گفتم به گلها دست نزن چون خارش تو دستت میره ولی از اونجا که بچه ها همه چیزو خودشون میخوان تجربه کنن به حرفم گوش نداد و کف دستش خراشیده شد من از این صحنه عکس گرفتم و امیدوارم که دیگه هیچوقت خار تو دستش نره. بقیه عکسهای گل و خار در ادامه مطلب ...
23 ارديبهشت 1391

رهبریت بچه ها در پارک

دیروز به پارک نزدیک خونمون رفتیم مامان حاجی هم بود و کسرا جون هم  طبق معمول دوست و همبازی پیدا کرد خدا را شکر ارتباطش با افراد مخصوصا بچه ها خیلی قویه و بچه ها هم جذبش میشن و دوست دارن که باهاش بازی کنن ، کسرا هم رهبریتشون میکنه تعداد بچه هایی که  برای بازی جمع میشن از کارهاش پیروی میکنن و حرفشو گوش میدن  اونهم با شیطنت و خنده و شعر خوندن بچه ها را به سمت خودش میکشه. ...
20 ارديبهشت 1391

رهبریت بچه ها در پارک

دیروز به پارک نزدیک خونمون رفتیم مامان حاجی هم بود و کسرا جون هم طبق معمول دوست و همبازی پیدا کرد خدا را شکر ارتباطش با افراد مخصوصا بچه ها خیلی قویه و بچه ها هم جذبش میشن و دوست دارن که باهاش بازی کنن ، کسرا هم رهبریتشون میکنه تعداد بچه هایی که برای بازی جمع میشن از کارهاش پیروی میکنن و حرفشو گوش میدن اونهم با شیطنت و خنده و شعر خوندن بچه ها را به سمت خودش میکشه. ...
20 ارديبهشت 1391

اولین تجربه آقا کسرا در استخر توپ

دیروز کسرا جونو به شهر بازی بردیم و این اولین باری بود  که استخر توپ را تجربه می کرد وقتی وارد محوطه استخر شدیم فقط به توپها  و استخر نگاه میکرد. من کمکش کردم تا داخل استخر توپ بشه و هر دفعه هم که پایین میرفت و غرق میشد منو صدا میزد تا به دادش  برسم .توی این عکس داره غرق میشه و میگه مامان  منو  بیرون بیار  و هر بار که بیرون می اومد دوباره دوست داشت داخل استخر بره با اینکه از پریدن  میترسید و نشسته وارد استخر میشد ولی  خیلی هیجان  داشت و   فوق العاده بهش خوش گذشت بقیه عکس ها در ادمه مطلب         ...
18 ارديبهشت 1391

اولین تجربه آقا کسرا در استخر توپ

دیروز کسرا جونو به شهر بازی بردیم و این اولین باری بود که استخر توپ را تجربه می کرد وقتی وارد محوطه استخر شدیم فقط به توپها و استخر نگاه میکرد. من کمکش کردم تا داخل استخر توپ بشه و هر دفعه هم که پایین میرفت و غرق میشد منو صدا میزد تا به دادش برسم .توی این عکس داره غرق میشه و میگه مامان منو بیرون بیار و هر بار که بیرون می اومد دوباره دوست داشت داخل استخر بره با اینکه از پریدن میترسید و نشسته وارد استخر میشد ولی خیلی هیجان داشت و فوق العاده بهش خوش گذشت بقیه عکس ها در ادمه مطلب ...
18 ارديبهشت 1391